اي از تو مرا هر نفسي بادي و دردي

شاعر : اوحدي مراغه اي

دورم به فراق تو ز هر خوابي و خوردياي از تو مرا هر نفسي بادي و دردي
ورنه من مسکين کيم از سرخي و زردي؟اين سرخي من و زردي رخ تست
گر با تو بديدي که نشستيم چه کردي؟بدخواه که بر دوري ما رشک چنين برد
ما را سر پرخاش نماندست و نبرديگو: جمله جهان تيغ برآريد، که با کس
خالي نبود عاشقي از گرمي و سرديروي از سخن سرد حسودان نتوان تافت
زنهار! که اين باغ بداديم بورديما را جهان جز سخن دوست مگوييد
بشنو که: چنين کار برآيد ز نورديکاري به از انديشه‌ي آن يار نديديم
درياب که: هر قطره ازين باده و مرديدر هيچ قدح بهتر ازين مي نتوان يافت
گر مي‌رسي از خاک در دوست به گردياي اوحدي، انديشه مکن ز آتش دوزخ